از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگرانرفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگرانما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردیتو بمان و دگران وای به حال دگرانرفته چون مه به محاقم که نشانم ندهندهرچه آفاق بجویند کران تا به کرانمیروم تا که به صاحبنظری بازرسممحرم ما نبود دیده کوتهنظراندل چون آینه اهل صفا میشکنندکه ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبراندل من دار که در زلف شکن در شکنتیادگاریست ز سر حلقه شوریدهسرانگل این باغ به جز حسرت و داغم نفزودلالهرویا تو ببخشای به خونینجگرانره بیدادگران بخت من آموخت تراورنه دانم تو کجا و ره بیدادگرانسهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتنکاین بود عاقبت کار جهان گذرانشهریارا غم آوارگی و دربهدریشورها در دلم انگیخته چون نوسفران نوشته شده توسط علیرضا در دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲ ساعت 23:15 موضوع | لینک ثابت بخوانید, ...ادامه مطلب